ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی
چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نفسم را بند آوردی و جانم دادی
جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی
از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی
در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی
سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی
شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی
تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...
اصغر معاذی
باز کن پنجره را و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبی است
خواب گل مهتابی است
ای نهایت در تو، ابدیت در تو
ای همیشه با من، تا همیشه بودن
باز کن چشمت را تا که گل باز شود
قصه زندگی آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود
دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است
فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است
سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا
ای همیشه آبی ای همیشه دریا
ای تمام خورشید ای همیشه گرما